برداشتی از مقاله
عملی: زبانی برای برنامه درسی (۱)
نوشته جوزف ج. شواب
رضا میرعرب رضی
شواب سه نکته را مطرح میکند: دو نکته از این سه نکته باعث مرگ برنامه درسی و یک نکته باعث تجدید حیات و جان دوباره به برنامه درسی میشود.
بحران در اصول:
حکایت حوزههایی است که دلبسته به نظریه هستند و اصول ناآزمودهشان آنها را به ورطه بحران میکشد، زیرا آنها مجبورند برای بر آوردن اهداف مبتنی بر نظریه خود، خطر کنند و به اصولی متعهد شوند تا آنها را به سر منزل مقصود برساند در حالی که چون این اصول آزمون نشده اند و ثمره مفید آنها بدست نیامده است، باعث شکست و بحران و نرسیدن به آرمانها میشوند.
علائم بحران:
۱٫ انحراف در خود قلمرو: بخاطر اعتماد به اصول و روشهای نظریه و دوری از عمل، مسائل و راهحلها به افرادی خارج از حوزه سپرده میشود.
۲٫ انحراف در محور: به جای کاربرد اصول و روشها به صحبت درباره آنها بسنده میشود.
۳٫ بازگشت به گذشته و حذف دستاوردها و اصول امروز
۴٫ انحراف در نقش متخصصان رشته و رفتن آنها به سمت کارهایی غیر از کار خودشان
۵٫ تکرار دانش قدیمی با زبانی جدید
۶٫ افزایش منازعات و مجادلات بی نتیجه
ویژگی نظریه:
از ویژگیهای نظریه میتوان تلاشهای طرفداران هربارت و سپس برونر را ذکر کرد آنها نگرشی مبنی بر این داشتند که ایدهها خارج از مفاهیم و تجاربی که از اشیا در یافت میشوند توسط بچهها تشکیل میشوند و این ایدهها به عنوان تمیز دهنده و سازمان دهنده آنچه که بعداً یاد گرفته میشود عمل میکنند. شواب میگوید آن چه مهلک است وجود نظریه ذهن و نظریه دانش نیست. اگر چه؛ وجود آنها قسمتی از داستان است اما آنها را به عنوان اقدام ضربتی برای به دست آوردن موفقیت قلمداد کردن و ساده انگاری مبتنی بر اینکه آنها حل کننده مسائل برنامه درسی(برنامهریزی درسی) هستند، مهلک است.
نیاز به به گزینی:
عوامل برنامه درسی در عمل پویا و پیچیده هستند. نظریاتی به این پیچیدگی تا کنون بوجود نیامدهاند. وضعیت حال حاضر یعنی نظریههای جداگانه از زیر موضوعات جداگانه نیاز به انتقال روش را الزام آور میکند. نیاز به روش به گزینی. به گزینی یعنی تمرکزی مناسب به تئوریها و ارتباط اندک با آنها، یعنی وحدت و ارتباط غیر نظام مند و دشوار، عملگرایانه و غیر قطعی که از یک فرایند گزینشی حاصل میشود.
جایگاه عملی:
ما به چیزی نیاز داریم که آنچه نظریه نمیتواند فراهم کند، فراهم کند. هر نظریه حتی بهترین آن، از برخی از جنبههای حقیقت غفلت میکند. نظریه اصولا یک نمونه ایدهآل و عمومی را ترسیم میکند و ناهمسانیها و جزئیات را مد نظر قرار نمیدهد. یا به دلیل آرمانگراییش امور بدیهی را کنار میگذارد. عملی خصوصیات ناقص نظریه را پوشش میدهد و شکافهای ناگزیر بین امور واقعی و بازنمایی نظریهای را پر میکند. عملی یعنی کاربرد خود واقعیت نه کاربرد کپیای از آن.
هنرهای عملی:
از نظر شواب هنرهای عملی پیچیده و پر زحمت هستند. هنرهای عملی ۴ جنبه بایستی داشته باشند تا به آنها عملی بگوییم:
۱٫ رفتارهای موجود بایستی حفظ شوند و به تدریج تغییر یابند، نه اینکه به کلی کنار گذشته شوند یا جایگزین شوند. خواسته رو به بالا این است که تغییرات آن طور برنامهریزی گردند که در کنار آنچه که بدون تغییر مانده است طوری رفتار شود که کارکرد سیستم را با اختلال مواجه نکند. این ضرورتها از ماهیت “عملی” بر میخیزد- یعنی دغدغه حفظ و بهبود الگوهای عمل قصد شده و به ویژه این که تاثیرات تغییر در الگوی عمل، باید در طی زمان انسجام را به خطر نینداخته و ارتباط تغییرات به عمل آمده با یکدیگر را به نمایش بگذارد.
۲٫ اقدامات عملی علاوه بر حفظ انسجام، با شکستها و اصطکاکهای پیش روی ماشین برنامه درسی متعهدانه رفتار میکند. به عبارت دیگر اثرات و پیامدهای فعلی را نادیده نمیگیرد. در حالیکه نظریه با امور فعلی کاری ندارد و شکستها و موفقیتهای فعلی برایش مهم نست و نگاهش به امور جدید است.
۳٫ پیش بینی راهحلهای جدید و جایگزین همراه با ژرف اندیشی از هنرهای عملی است. راهحلهای قدیمی در بسیاری از موارد جوابگو نیستند و ماهیت مسائل در موقعیت بسادگی خود را نمایان نمیسازند به هنری نیاز است تا با نگاهی بصیرانه مسائل و راهحل آنها را ببیند و دریابد.
۴٫ عمل فکورانه، روشی عملی که مبتنی بر تفکر آگاهانه است.
تعهد به عمل فکورانه
عمل فکورانه پیچیده و پر زحمت است. عمل فکورانه زمانی بدست میآید که حقایق مرتبط را در حالت عینی معلوم کنیم. آنچه مطلوب است را تعیین کرده و راهحلهای جایگزین را تولید کنیم. عمل فکورانه به اجتماع و ابزارهای جدید ارتباطی همچون مجلات نیاز دارد، همینطور به آموزشی که نه آسان است و نه به سرعت قابل حصول.
یاداشت ۴
شواب میگوید روش پیشنهادی برنامه درسی اینجا در ذات منطق تایلر است. این منطق تنوع استعدادها و اصرار به رفتار عملی و به گزینی را با عوامل متنوع فرا میخواند. نکته مهم اینجاست که او معتقد است اثربخشی عملی منطق تایلر بدلیل دو وضعیت نابسامان میشود. نخست، تمرکز بر «مقاصد عینی» با حجم انبوهی از ابهامات که قادر به فراهم ساختن موضوعات محکم مورد نیاز عمل فکورانه نمیباشد و صرفاً به یک اجماع فریبنده منجر میشود. دوم، افرادی که این منطق را بکار میبرند در رویههای عمل فکورانه که بدانها نیاز است، آموزشی ندیدهاند.
در واقع او میخواهد بگوید بایستی هشیار باشیم تا در دام این دو تباه کننده نیفتیم. یکی اجماع فریبنده که از پی تبادل نظرها میآید و دیگری عدم آموزش به همکاران.