گفت‌وگو با مقصود فراستخواه دربارۀ ارزیابی دستاوردهای علوم اجتماعی در ایران

سال سوم، شماره دهم


 
– آقای دکتر فراستخواه، بحث را با ارزیابی شما از مهم‌ترین دستاوردهای علوم اجتماعی کشور در سال‌های اخیر آغاز می‌کنیم. شما این دستاوردها را چه می‌دانید؟
به نظر من، تأثیر علوم اجتماعی در ایران را می­توان با «مدل علایق ِ سه‌گانه شناختی» هابرماس توضیح داد. این علایق عبارتنداز: یک. فنی و ابزاری، دو. ارتباطی و تفسیری و سه. انتقادی و معطوف به رهایی. من فکر می­کنم در بخش نخست، علوم اجتماعی تاحدودی کمک کرده است که علل مشکلات موجود در جامعه، مانند آسیب­های اجتماعی و امثال آن، شناخته شده و راه­ حل­هایی برای آنها پیدا شود. برای مثال اعتیاد، ‌کجروی، قتل، طلاق، دختران فراری، تن­فروشی، انواع آنومی­های اجتماعی و بحران هویت چیزهای کوچکی نیستند. شناخت فنی درباره‌ آنها و ارائه راه­حل­های کاربردی درخصوص برنامه­ریزی برای پیشگیری از آنها یا حداقل مواجهه صحیح با آثار و عوارض و پیامدهایشان، کار علوم­ اجتماعی بوده است که البته گام‌های کوچکی (نه درحد کفایت) در این راستا برداشته­ شده است. در بخش دوم نیز از علوم اجتماعی انتظار می‌رفت و می‌رود که در رونق بخشیدن به حوزه عمومی و در تفسیر سنت­های ایرانی نقش داشته باشد. ولی تصور من این است که علوم اجتماعی ما در این خصوص چندان موفق نبود. یکی از علل این امر، آن بود که هر چند اصحاب علوم­ اجتماعی در اخذ و ترجمه مفاهیم و نظریات کارهایی می­کردند اما در باب زمینه­کاوی آن مفاهیم و نظریات در خود جامعه ایران، زیاد موفق نبودند. برای مثال، در حوزه کار خود من، ما با آرای جامعه­شناسان دین، مثل برگر یا دیوی یا لژه، آشنایی­هایی داریم ولی حوزه کار آنها، عمدتاً خارج از دنیای اسلام بوده است. در حالی که جامعه ایران به ویژه بعد از انقلاب، تفاوت‌ها وتمایزات مهمی با جوامع اروپایی و آمریکای شمالی داشته است و تنها با فکر ترجمه­ای نمی‌توانیم علوم اجتماعی کارآمد و اثربخشی در ایران داشته باشیم. از سوی دیگر، در بخش سوم، یعنی ابعاد انتقادی و رهاسازی علوم اجتماعی نیز، در ایران دستاوردهای اندکی داشته‌ایم. البته در نقد قدرت و نقد سنت و نقد ایدئولوژی کارهایی صورت گرفته است ولی اصلاً درحد کفایت نبوده است.
– شما در برخی زمینه‌ها، علوم اجتماعی در کشور را “ناموفق” می‌دانید و دستاوردهای آن را “نه در حد کفایت” ارزیابی می‌کنید. فکر می‌کنید مهم‌ترین مشکلات و چالش‌های این علوم در ایران، به ویژه در عرصه‌های آموزشی و پژوهشی، چیست؟
در عرصه آموزش، معلم­های علوم اجتماعی با مشکلاتی دست به گریبانند. مثلاً در سرکلاس (چه قبل از دانشگاه و چه در دانشگاه) وسوسه خود سانسوری گریبان آنها را رها نمی‌کند. چون فکر می­کنند که اگر جهان اجتماعی ایران را نقد کنند، ممکن است برای شغل یا آسایش خاطر آنها مشکلاتی ایجاد شود. اما معضل فقط در این حد نیست. حتی اگر آزادی علمی در آموزش وجود داشته باشد، باید یک معلم بتواند مفاهیم و نظریات را در ارتباط با زمینه­های این جامعه توضیح دهد. باید آموزش­ها معطوف به مسأله و کاربردی و توسعه­ای باشد؛ اما متأسفانه به ندرت چنین است. بنده خودم، به عنوان یک معلم کوچک، با این مشکل دست به گریبان بوده و هستم و تصور می‌کنم به رغم کوشش‌هایی که به عمل می‌آورم، نمی‌توانم مفاهیم را به خوبی و با زمینه‌کاوی عمیق ایرانی، برای دانشجو توضیح دهم تا آنها نیز بتوانند این مفاهیم را در هم‌بافت اجتماعی ایران بفهمند و به کار بگیرند.
در عرصه پژوهش نیز همین مشکل وجود دارد. دانشجویان ما در پایان­نامه­های کارشناسی ­ارشد و دکتری، مفاهیم، نظریات و متون و منابع علمی دنیا را تا حدودی مرور می­کنند ولی چندان نمی­توانند آن را با واقعیت­های پیچیده جامعه ایران ارتباط بدهند. بدین ترتیب، بیشتر تحقیقات علوم اجتماعی به صورت گرایش­هایی صامت در قفسه­ها بایگانی می­شوند. البته من نمی­خواهم ارزش تحقیقات بنیادی و گسترش کران دانش بشری را در علوم اجتماعی انکار کنم. اتفاقاً این نوع تحقیقات بسیار هم لازم هستند ولی ما به تحقیقات کاربردی و توسعه­ای ِ گره­گشا و کارآمد نیز، مثل آب و هوا، نیاز مبرم داریم. پژوهش‌های زیادی در حوزه علوم اجتماعی تحت عنوان کاربردی و توسعه­ای انجام می­‌شود اما از آنها واقعاً چیزی برنمی­آید که مرهمی بر زخمی از زخم‌های جهان انسانی و اجتماعی ایران در شرایط دشوار کنونی گذاشته باشد. یکی از علل این امر، به عقیده من، آن است که ما در ایران، هنوز بازار دانش به معنای رقابتی کلمه، به ویژه در علوم انسانی و اجتماعی را نداریم. بودجه‌های پژوهشی ما صرف “شبه تحقیقاتی” می‌شوند که گاهی مجریان آنها از صلاحیت‌های دانش و مهارت کافی برخوردار نیستند و فقط با استفاده از رانت و روابط و مانند آن، طرح‌های تحقیقاتی را برعهده می‌گیرند و چیزی از آخر کار آنها برای کشور در نمی‌آید.
– در چنین شرایطی، به نظر شما، میزان توانایی علوم اجتماعی برای برقراری ارتباط گفتمانی با بخش‌های مختلف جامعه چگونه است؟
برای ارتباط علوم اجتماعی با جامعه، ما نیازمند نهادهای واسط میان دانشگاه و جامعه هستیم. اگر دانشگاه‌ها تبدیل به برج و باروهای علمی شوند و کسانی فقط در آنجا تدریس و تحقیق کنند، علوم اجتماعی نمی‌تواند با بدنه اجتماعی و میدان واقعی جامعه، ارتباط ثمربخشی داشته باشند. پس باید نهادهای واسط کافی و کارآمدی وجود داشته باشند که دانشگاهیان و دانشجویان از طریق آن نهادها، بتوانند در تحول و توسعه گفتمان‌ها نقش مؤثری ایفا کنند. نمونه این نهادها، مطبوعات، رسانه‌ها، نمایشگاه‌ها و نهادهای مدنی هستند و لازمه پیدایش و گسترش آنها این است که حوزه عمومی در ایران توسعه پیدا کرده و این نیز به نوبه خود، مستلزم محیط حقوقی مناسبی، مانند قانون مطبوعات است. همین طور رادیو و تلویزیون باید از انحصار دولت و به ویژه جریان خاصی از آن در آید. ما نیاز به جریان آزاد مبادله اطلاعات و ارتباطات و دانش داریم، نیازمند به تعاملات باز علمی در مقیاس بین‌المللی و در فضاهای اینترنتی هستیم تا به واسطه آنها، ارتباطی میان علوم اجتماعی و بخش‌های مختلف جامعه برقرار کنیم.
البته در پاسخ به سؤال‌های قبلی عرض کردم که اینها کافی نیست و باید اصحاب علوم اجتماعی نیز نسبت به تلقی جدیدتر از “علم‌ورزی” متقاعد شوند. برای مثال، “علم اجتماعی سبک یک” در دهه‌های گذشته، بیشتر حال و هوای آکادمیک و نخبه‌گرایانه داشت. در “علم اجتماعی سبک یک”، بیشتر بر جست‌وجوی حقیقت تأکید می‌شد اما از اواخر قرن بیستم، چرخشی به سمت “علم سبک دو” روی داد که براساس آن، علوم اجتماعی نباید صرفاً در محدوده دغدغه‌های معرفتی بمانند بلکه باید بتوانند برای مسأله‌های اجتماعی، پاسخ‌های عملی پیدا کنند، خود را با زمینه‌های عینی و هم‌بافت اجتماعی آشناتر و متناسب­تر سازند، به تقاضاهای نوپدید جوابگو باشند، به مطالعات میان‌رشته‌ای اهمیت بیشتری دهند، از حصارهای آکادمیک بیرون بیایند و در میدان‌های واقعی جامعه و بازار کار و جهان زندگی حضور و مشارکت و همراهی فعال داشته­ باشند.
– پرسش دیگر ما در مورد نقش انجمن‌های علمی علوم اجتماعی است. به نظر شما، در شرایط کنونی، این انجمن‌ها چه نقش‌هایی را می‌توانند بر عهده گیرند؟
انجمن‌های علمی علوم اجتماعی، نهادهایی هستند که فضایی برای امکان کنش‌گری و تعاملات و تبادلات اجتماعی علمی و اصحاب علوم اجتماعی فراهم می‌آورند. در واقع، این انجمن‌ها، نوعی عرصه عمومی برای علوم اجتماعی محسوب می‌شوند. از طریق این انجمن‌هاست که باید معیارها، هنجارها و روال‌های جهان‌شمول علوم اجتماعی در ایران را توسعه داده و دانشجویان بتوانند سیر جامعه‌پذیری علمی خود را به کمال ­برسانند تا ارزش‌های مشترک اجتماعی علمی نیز از این طریق رواج یابد. در واقع، انجمن‌های علوم اجتماعی می‌توانند شبکه کنشگری‌ها و هم‌کنشی‌های اصحاب علوم اجتماعی را تسهیل‌گری کنند تا از آن طریق، این علوم هرچه بیشتر با جهان اجتماعی تماس و مراوده داشته باشند و کارکردهای ارتباطی و انتقادی خود را بسط و اعتلا بخشند. گفتمان‌های اجتماعی معطوف به بهبود زندگی مردم، حکم‌رانی خوب، حقوق بشر، آزادی، عدالت، صلح جهانی،‌ نوع دوستی، هم‌زیستی، دیگر پذیری، نقد قدرت، نقد ایدئولوژی، کیفیت زندگی، سرمایه اجتماعی و حل مشکلات بشریت، از طریق همین انجمن‌های علوم اجتماعی می‌توانند اشاعه پیدا کنند.
این را هم را بیافزایم که انجمن‌های علمی علوم اجتماعی، نقش واسط میان دولت و دانشگاه، جامعه و دانشگاه، میان بازار و بنگاه‌ها و دانشگاه و همچنین نهادهای علمی بین‌المللی و جامعه را برقرار می‌کنند و الحق که انجمن‌های ما در این خصوص چندان موفق نبوده‌اند.
– طی سال‌های اخیر بسیاری از اصحاب علوم اجتماعی بر لزوم همکاری‌های میان رشته‌ای برای شناخت بهتر جامعه ایران تأکید داشته‌اند. به نظر شما این همکاری‌ها تا چه حد موفق بوده است؟
در پاسخ به یکی از سؤال‌های قبلی شما عرض کردم که امروز دور “علم سبک دو” است که یکی از مشخصات آن “میان‌رشته‌ای بودن” است. باید اذعان کنیم که درحوزه علوم اجتماعی ایران، میان‌رشته‌ها توسعه کیفی چندانی پیدا نکرده‌اند و میان اصحاب علوم اجتماعی، تعاملات میان‌رشته‌ای رضایت‌بخشی وجود ندارد. همین انجمن‌های علمی که اندکی پیش درباره‌شان صحبت می­کردیم، همکاری‌های بین‌رشته‌ای چندانی ندارند. گویا طایفه‌گرایی مزمن در تاریخ این سرزمین، به درون نهادها و رفتارهای علمی و فرهنگ علمی ما هم رخنه کرده است. حقیقت این است که وقتی فرهنگ رشته‌ای دچار تصلب شود، هر کس تنها از روزنه رشته‌ای خاص خود به عالم و آدم می‌نگرد. در حالی که فرهنگ علمی امروزه روز دنیا، فرهنگ بین‌رشته­ای، فرارشته‌ای و چندرشته‌ای است. برای این کار، اصحاب علوم اجتماعی باید متقاعد شوند که صلاحیت­های فراشناختی خود را توسعه دهند و از تخصص‌گرایی نامطلوب و ناکارآمد بپرهیزند و به ساحات و سطوح مختلف “جهان اجتماعی” توجه داشته باشند که برای نقد، بهبود و توسعه آن، به رویکرد میان رشته‌ای نیاز داریم. اینجانب در محافل و حلقه‌ها و مجامع علمی مختلف، بارها و بارها شاهد بودم که اقتصادیون با جامعه‌شناسان و آنها با حقوقیون و آنها با ارتباطاتی‌ها و همین‌طور سایرین، چندان هم‌سخنی و هم­اندیشی و دیالوگ ندارند و اگر هم در ظاهر، کلماتی را رد و بدل می‌کنند، این کار در سرمشق‌ها و دنیاهایی بیگانه با هم صورت می‌گیرد و سنتزها و هم‌افزایی‌ها به ندرت حاصل می‌شود. بدین ترتیب، افق‌ها با هم ادغام نمی‌شوند و گسترش نمی‌یابند.
از سوی دیگر، باید گفت که تقویت میان ‌رشته‌ها نیازمند تحول فرهنگ دانشگاهی ماست. اکنون می‌توان بررسی کرد که چه تعداد از دانشگاهیان ما برای تدریس، از “تدریس تیمی” استقبال می‌کنند. مثلاً اینکه من برای تدریس درس جامعه‌شناسی آموزش و پرورش، از کسانی که در جامعه‌شناسی سازمان‌ها یا جامعه‌شناسی علم غیر آن کار کرده‌اند دعوت کنم و کلاس را به محل بحث و گفتگو میان چند معلم با هم و با دانشجویان تبدیل کنم. اساساً نوع ساختارهای آموزشی و پژوهشی ما و آیین‌نامه‌ها نیز، تاکنون چندان مشوق کار مشترک و جمعی و تیمی نبوده‌اند، به همین سبب، اهل علوم اجتماعی احساس می‌کنند اگر به تنهایی کار کنند، هم راحت‌ترند و هم موفق­تر. به ویژه، آفت شایع جمع­کردن امتیاز از اینجا و آنجا برای ارتقاء اداری، بلای جان جامعه علمی ما شده و امکان خلاقیت و ابتکارات درون‌زا و حرکت در اعماق را محدود کرده است.
– تا اینجا به عنوان یکی از اصحاب علوم اجتماعی از درون مسأله را مورد بررسی قرار دادید. حال اگر بخواهیم از زاویه بیرونی به وضعیت علوم اجتماعی ایران نگاه کنیم، شما دیدگاه مردم و مسئولان نسبت به این دانش در کشور چگونه می‌بینید؟ به عبارت دیگر، به نظر شما، علوم اجتماعی اکنون چه پایگاهی در جامعه دارد؟
درخصوص پایگاه علوم اجتماعی در جامعه ایران، ابتدا باید عرض کنم که علوم انسانی و اجتماعی در جامعه ما هنوز تاحد زیادی جزء کالاهای تزئینی هستند. شما برای زندگی‌تان به سرپناه، برق، آب و گاز و یخچال نیاز دارید و البته برخی اشیاء تجملی هم تهیه می‌کنید. اکنون در جامعه ما شواهد اندکی نیست که نشان می­دهد چه بسا برای اداره جامعه ایران، نیازی به علوم اجتماعی نیست، وقتی افراد غیرمتخصص برحسب روابط و کدگذاری‌های ایدئولوژیک -سیاسی و معیارهای جناحی، به عنوان مدیر یک دانشگاه یا مرکز علمی یا نهادهای حرفه‌ای و تخصصی منصوب می‌شوند، این به زبان حال، بدان معناست که صلاحیت‌های علمی حداقل در حوزه علوم اجتماعی بیشتر درحد تعارفات ظاهری مطرح هستند. گویا هر درس ناخوانده غیرحرفه‌ای، می‌تواند برای جهان اجتماعی تصمیم‌گیری کند.
من مطالعه کوچکی انجام دادم و به این نتیجه رسیدم که علم در ایران (به‌ویژه علوم اجتماعی) بیشتر حالت پرستیژی دارد و گرنه در عالم واقعیت‌های ایران کنونی، این توهم وجود دارد که بدون علوم اجتماعی هم گذران امور ممکن است. بخشی از این واقعیت‌های تلخ و نامطلوب، از اقتصاد نفتی ما و بخشی از ساختارهای دیگر جامعه کنونی ناشی می‌شود. پس برای اینکه علوم اجتماعی در جامعه ما پایگاه داشته باشد، از یک سو لازم است رسماً پذیرفته شود که جامعه امروز بیش از هر زمان دیگر باید جامعه‌ای مبتنی بر دانش باشد و پذیرفته شود که دیوانیان به دانشگاهیان و دانشوران نیاز دارند. سیاست‌گذاری و مدیریت نیز باید مبتنی بر علم و پژوهش باشد. از سوی دیگر، الگوی تصمیم‌گیری نباید تا این اندازه سیاسی و ایدئولوژیک باشد بلکه باید از الگوهای جست‌وجوی رضایت‌بخش استفاده کرد که در آن نهادهای علمی، دانشمندان و فضاهای عمومی علمی و دانشی و فکری، نقش اساسی داشته باشند. اما باز هم چنان‌که در عرایض قبلی اشاره کردم، نباید تمام اشکالات کار را به بیرون و به نهادها و ساختارهای بیرون از علوم اجتماعی نسبت داد. چون خود علوم اجتماعی هم تا زمانی که معطوف به مسأله کاربردی، حساس به زمینه و مماس با هم‌بافت اجتماعی، درگیر با مشکلات واقعی محلی و پیچیدگی‌های جامعه بومی نباشد، نمی‌تواند پایگاهی واقعی در میان مردم داشته باشد. مردم چرا به یک پزشک حاذق یا مهندس ماهر مراجعه می‌کنند؛ چون احساس می‌کنند دردی از آنها دوا می‌شود (و البته خدا کند که واقعاً چنین باشد) پس علوم اجتماعی نیز وقتی در متن جامعه، نفوذ و مقبولیت و رواج می‌یابد که اصحاب آن، مشکلات و مسائل واقعی مردم را نشانه بگیرند و آموزش‌ها و پژوهش‌های اجتماعی، به روش‌هایی باشد که از خروجی آنها، مرهمی بر زخم‌های اجتماعی به دست آید. لازمه این امر هم این است که علوم اجتماعی خصوصیت‌های فنی، ابزاری و درمانی، همچنین خصوصیت‌های ارتباطی و تفسیری و نیز ویژگی‌های انتقادی و رهاساز خود را ارتقا بخشد.
ازسوی دیگر، اصحاب علوم اجتماعی ضمن اینکه کارهای عمیق علمی و تخصصی و در تراز آکادمیک و حرفه‌ای انجام می‌دهند، باید متقاعد شوند که این علوم را به زبان ساده و با مثال‌ها و مسأله‌های عینی در میان مردم ترویج دهند. در حوزه علوم اجتماعی، باید کارشناسان خوب، روزنامه‌نگاران خوب، کنش‌گران عرصه‌های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و محله­ای و محصولات مختلف متناسب با تقاضاهای عمومی در جامعه وجود داشته باشند تا این علوم در میدان‌های واقعی زندگی و در جهان زیست و در عرصه‌های حل مسأله و تصمیم‌گیری، حضور واقعی اثربخشی بیابد.