فرهنگ استادی و استاد فرهنگی

سال پنجم، شماره سی و هفتم

در واقع، فرهنگ، معانی، مفاهیم و تعبیرات زیادی دارد. برای مثال جامعه شناسان اغلب آن را ارزش ها، سنت ها و باورها می دانند. «ژاک برک» جامعه شناس فرانسوی، معتقد است واژه فرهنگ اکنون معنایی پهناورتر و ژرفتر از هر زمانی دارد. به نظر او فرهنگ مانند واژه تعریف ناپذیر عرفان، ابعادی دارد که هر چه به آنها نزدیکتر شویم دورتر می روند. با این همه در اینجا باید روی یکی از تعاریف فرهنگ توافق کنیم و فرهنگ استادی را با آن تعریف کنیم. چنانچه فرهنگ را به معنای عام، مجموعه باورها، شکل های اجتماعی و ویژگی های عارضی هر گروه اجتماعی تلقی کنیم، می توانیم فرهنگ استادی را مجموعه باورها، روش ها و ویژگی هایی اساتید دانشگاه در نظر بگیریم. این فرهنگ نقش زمینه سازی و آماده سازی استاد را برای وظایفش بر عهده دارد. مفهوم مهم دیگر، استاد فرهنگی است. استاد فرهنگی فردی است که در حین تحصیل و در حین انجام وظیفه استادی، برای ایفای نقش استادی خویش، در جست و جوی فرهنگ استادی است. سوال مهم اینجاست که فرهنگ استادی در نظام آموزش عالی ما چگونه است؟
با احتساب ترم اول ۹۱-۹۲، هفتمین ترم دانشجویی در دوره دکتری و چهارمین ترم استادی (مدرسی) در دانشگاه آزاد اسلامی را تجربه می کنم. تا قبل از اینکه تدریس در دانشگاه را شروع کنم ۱۰ سال در دانشگاه های مختلف اساتید گوناگون را تجربه کرده ام. بالتبع رفتار هیچیک از اساتیدی که من آنها را تجربه کردم دقیقا مثل هم نبود ولی من احتمالا می توانم آنها را به خاطر شباهت های شان و بنا به تعریف به خاطر باورها، روش ها و ویژگی های شان طبقه بندی کنم. بعضی از اساتید تدریس را محلی برای گفتن تجربیات شان می دانستند، اعتماد به نفس زیادی داشتند، معمولا از قدرت خودشان با خبر بودند و دانشجو را وادار به پذیرش ایده هایشان می کردند. نقطه اشتراک اغلب این اساتید عدم اهمیت به باورها و نظرات دانشجو بود و رفتار دانشجوها با این اساتید معمولا از روی ترس بود.
انسانها از این نظر که چقدر فرهنگ را در زندگی خود دخالت می دهند با هم تفاوت دارند و در این شیوه استفاده از فرهنگ است که آدمی می فهمد چگونه می تواند به گونه ای خاص از شخصیت برسد. این «خود شکل دهی شخصیت» بر اساس فرهنگ به طور پیوسته از طریق منابع نمادین فرهنگ مادر انجام می شود. در حقیقت افراد از طریق تجربیاتی که از طریق تماس با نمادهای فرهنگی خود کسب کرده اند، می آموزند چگونه آرزو کنند، حالتهای مختلف را در خود ساماندهی کنند و عادتهای اندیشیدن و احساس را که غیرقابل ابداع است بیاموزند. به همین دلیل است که مثلا شدت و شکل شرم و ترس از استاد در هر فرهنگ متفاوت است و به ساختار جامعه و وضعیت فرد در آن بستگی دارد.
از این رو، گمان می کنم پیش از هرچیز باید دید فرهنگ ما در مورد ترس چگونه است. چنانچه ضعف را سرچشمه وجودی فراروایت ها قلمداد کنیم، باید ببینیم این ضعف از کجا ناشی می شود و چرا در فرهنگ ما فاصله بین آنکس که قدرت دارد با آن کس که ندارد حالتی از زور و ترس است. بنابراین یکی از جاهایی که ترس فرهنگی از استاد را به ما تحمیل می کند فرهنگ ما است و بیش از هرعملی، باید این «فرهنگ ترس» را در جامعه ی خود مهار کنیم. نمی توان این فرهنگ را حذف کرد اما می توان به خوبی آن را مدیریت کرد.
به عنوان یک استاد تازه کار در اغلب لحظاتی که در محوطه دانشگاه با دانشجویان برخورد می کنم و یا در کلاس با آنها سر و کار دارم، از خودم می پرسیدم، من چگونه استادی هستم؟ من باید شبیه کدامیک از استادانم باشم؟ کدام یک را بر گزینم؟ همیشه می خواستم بدانم در نظر دانشجویان من چگونه ام؟
در این چهار ترم متوجه چیزهای زیادی در دور و برم شدم. دانشجوها معمولا به خاطر نمره از استاد تعریف می کنند. بنابراین نمی توانستم انتظار داشته باشم تصویری حقیقی از خودم را از زبان آنها بشنوم. بنابراین به تمام تصمیم ها و حرکات خودم در طول تدریس و یا در هنگام گفتگو با دانشجویان دقت می کردم. رفتارهای فالبداهه ام را پس از رخ دادن با رفتارهای استادانی که دارم مقایسه می کردم.
عجیب ترین اتفاقی که در طی این دو سال برای من دائما تکرار می شود این است که هر گاه رفتار من با دانشجویان بر اساس رفتار حاکمانه نبوده، هم خودم رضایتی از استادی ام نداشته ام، هم دانشجو مرا چندان جدی نگرفته و حتی همسرم (که دانشجوی رشته پرستاری است) نیز از رفتارهای متواضعانه و غیر حاکمانه من با دانشجویانم متعجب می شود.
آنچه مرا وادار می کند درباره استادی و استاد بودن فکر کنم تجربه ام از دو فرهنگ استادی متفاوت از هم است. فرهنگ اساتیدی که می توانستم در کنار آنها احساس آرامش کنم و فرهنگ اساتیدی که نمی توانستم به آنها نزدیک شوم. گفته ای از آیزنر را من اینگونه تحلیل کرده ام: معلمی در طول تاریخ با یک روح تقدس، همه چیز دانی و اقتدار افراطی عجین شده است. این یک سبک از استادی است که در دانشگاه های ما وجود دارد. اما فرهنگ دیگر؛ فرهنگی است نزدیک به دانشجو؛ فرهنگی که ترس را بر محیط حکم فرما نمی کند و قبل از استاد بودن انسانی شفیق است. بدون شک این دو فرهنگ حس های متمایزی از دو مکان و یا فضای آموزشی ایجاد می کنند. گرچه فرهنگ معلمی یا استادی دستور العمل نوشته شده ای نیست. اما همه اسناد و تاریخ آموزش و پرورش و آموزش عالی سازنده فرهنگ معلمی و استادی هستند. به نظر من، فرهنگ استادی آن چیزی است که فضای آموزشی را متفاوت می سازد