در حقیقت، من در کار پژوهشیم سعی داشتم در خصوص نوعی از برنامه درسی مغفول در آموزش عالی مطالعه کنم. آن هم برنامه درسی تربیت مدرس دانشگاه بود. این که می گویم مغفول را از مقاله ادموند شورت(۲۰۰۲) در کلاس دکتری برنامه درسی آموزش عالی و تجربیات شخصی خودم ناشی از تغییر رشته و دانشکده در دوره دکتری درک کردم. تجربه آکادمیک من که در دانشکدههای ریاضی شکل گرفته بود، سنت دستیار آموزشی شدن و تدریس در دوره دکتری را به عنوان یک مسئله فرهنگی در ذهن و باورم جای داده بود. در ابتدای ورودم به دانشکده علوم تربیتی نیز به دنبال دستیار شدن بودم. اما خیلی زود دریافتم که در آنجا دستیار پژوهشی تنها دستیار معنادار است! در حقیقت، استادان نیاز به دستیاران پژوهشی داشتند، اما آموزشی خیر! و من کجا می توانستم بیاموزم چگونه برنامه درسی را تدریس کنم؟
اوایل با اصرار زیاد اجازه شرکت در کلاسهای کارشناسی که استادانم مدرس آن بودند را خواستم اما موافقت نشد. ظاهرا قبل از من هیچ کس چنین درخواست عجیبی نداشته بود! خلاصه آنکه در لابلای نوشته هایم در وبلاگم، یکی از استادان دانشگاه تربیت معلم که من دوست دارم از ایشون اسم ببرم، آقای دکتر عطاران، صدای دغدغه های من را شنیدند و پیشنهاد تدریس در دانشگاه تربیت معلم را دادند. باز هم یک تعجب دیگر من برانگیخت و آن که وقتی از استادانم مشاوره می خواستم در مورد تدریس، فقط در حد کلیاتی مثل فلان کتاب را درس بده یا نده، یا مشارکتی تدریس کن و سخنرانی نکن و … راهنمایی میدادند. چیزهایی که در کتابهای رشته خودمان هم بود!
در اولین جلسه کلاس، وقتی سرتا پا گچی به دفتر اساتید رفتم و همکارم که نمیدانست من قبلا رشته ریاضی بودهام به من گفت مگر ریاضی درس دادی که گچی شدی؟ متوجه شدم یک چیزی کم است! تدریس در هر رشته وابسته به فرهنگ آن رشته است، دانستن محتوا کافی نیست و هیچ جایی در برنامه درسی برای حمایت من تازهکار وجود ندارد!
از این رو، مقاله ادموند شورت مانند یک هدیه آسمانی با تجربه من تلفیق شد و موضوع رسالهام از آن بیرون تراوید. ادموند شورت(۲۰۰۲) میگفت رسالت برنامه درسی آموزش عالی در چهار نوع برنامه درسی است:
۱- برنامه درسی آموزش عمومی که به دنبال تربیت شهروندی است و انتظار ما از همه برنامه های درسی همه مقاطع تحصیلی همین است.
۲- برنامه درسی آموزش تخصصی که به دنبال تربیت حرفهای و متخصص و کارشناس است و در دوره های کارشناسی دنبال می شود.
۳- برنامه درسی آموزش پژوهش که به دنبال تربیت پژوهشگر در حوزههای تخصصی است و در دوره های تحصیلات تکمیلی پیگیری میشود.
۴- برنامه درسی آموزشِ آموزش که به دنبال تربیت آموزشگری است که سه رسالت قبلی و رسالت کنونی را بر عهده بگیرد.
در حقیقت، تربیت مدرس دانشگاه، نوعی منبع تغذیه هر چهار مورد بود و مغفول ترین آنها زیرا برنامه درسی تحصیلات تکمیلی که برنامه درسی پیش از خدمت استادان دانشگاه است، بر رسالت سوم تمرکز دارد.
اما از طرف دیگر، کار بر روی دانش مدرسی کار دشواری بود زیرا ماهیت این دانش بسیار پیچیده است. از این رو من نیاز به یک مبنای نظری داشتم و آن وقت دانش محتوایی- تربیتی را انتخاب کردم. دانشی که شولمن(۱۹۸۶و ۱۹۸۷) در آموزش مدرسهای آن را طرح کرده بود و معتقد بود برای تدریس دانشی نیاز است که تلفیقی از دانش تربیتی و محتوایی است و خاص آن محتوا است و از طرفی معلم را از متخصص آن محتوا جدا می کند. این دانش را برگزیدم زیرا با محیط آموزش عالی که من می خواستم مطالعه کنم و بحث فرهنگ رشتهای و دانش عملی، بسیار قرین است و نمیخواهم اکنون وارد چرایی آن بشوم. اما این دانش در سطح آموزش عالی تبیین نشده بود و لذا سؤال اول رسالهام تبیین این دانش بود.
این دانش در چهار مؤلفه تبیین شد که حالا میخواهم یکی از مؤلفههای این دانش را در این نوشته معرفی کنم: دانش ترکیبی.
دانشی فراتر از اصول و مفاهیم هر رشته. افراد مورد مطالعه من معتقد بودند، برای تدریس یک محتوا نیاز است تا چرایی یادگیری آن برای مخاطب روشن شود. این امر برای من تبیین گر همان نظریه ساخت روانی بود که مطالب برای آنکه آموخته شوند، باید با مطالب قبلی ذهنی افراد ارتباط برقرار کنند و بر آنها ساخته شوند. این امر یک اصل ساده تعلیم و تربیت است که در خیلی از کتابها هم آمده اما افراد مورد مطالعه در پژوهش من میگفتند خودشان در دوران تحصیلشان واقعا نمیدانستند مثلا مفهوم گروه و حلقه و میدان یعنی چه؟ آنها هزاران قضیه و مسئله در این باب حل میکردند و جبر۱ و ۲ و ۳ و پیشرفته و خطی و هندسه جبری و توپولوژی جبری را میگذراندند اما برایشان اینها موجوداتی فضایی بودند. آنها میگفتند ما بلد هستیم حد و مشتق و انتگرال بگیریم، اما نمیدانیم واقعا اینها کجای دانش ریاضی ایستادهاند. البته در مواردی هم اتفاقا معتقد بودند که استادشان توانسته در دل آنان مفهوم درس را بنشاند و یا پنجرهای در ذهنشان باز کند و آنها کاملا درک کنند چرا آن مفهوم، آن جای دانش ریاضی قرار دارد. اما همینکه این مقوله به این پررنگی در بین حرفهای استادان کنونی و دانشجویان دکتری که سالها ریاضی خوانده بودند و استادان آینده هستند، تجلی مییافت و تقریبا اولین نکتهای بود که در دل حرفهای آنها پررنگ میشد، خود نشان از مقولهای پررنگ داشت.
مفهومی به این سادگی، حتی در مصاحبههای من در آلمان هم پررنگ میشد و آنجا هم محور تدریس ریاضی دانشگاهی بود. اما چیزی که برایم جالبتر بود، روبرویی متفاوت افراد با این امر بود. یعنی حالا آنها به عنوان استاد به این دانش آگاه شده بودند و میخواستند در تدریس خودشان آن را عملی کنند، چگونه؟
یکی از نکاتی که دریافتم، این بود که استادان ریاضی از آنجا که با رشتههای دیگر در ارتباطند و به آنها تدریس میکنند، به دو صورت با دانشجویانی که رشته آنها ریاضی بود و در واقع مخاطبان تخصصی محتوای تدریسی بودند و دانشجویان رشتههای دیگر مواجه میشدند. آنها معتقد بودند دانشجویان ریاضی به عنوان آنهایی که هویت دانشگاهی خود را در این رشته میبینند، نیاز دارند تا بفهمند اصلا چه شد که مفهوم اعداد مختلط، حد یا گروه به وجود آمد؟ یعنی در دانش ریاضی چه نقص و کمبودی وجود داشت که این مفاهیم آنها را پر کرد؟ اما وقتی دانشجوی آنها غیر ریاضی است، به جهت آنکه هویت دانشگاهی خود را در رشته دیگری میبیند، نیاز دارد تا ببیند مفهوم ریاضی که قرار است یاد بگیرد چه کاربردی در رشته او دارد؟ یعنی اگر مهندسی برق میخواند، دوست دارد بداند انتگرال برایش چه کاربردی دارد؟
در کاوش بیشتر در خصوص مفهوم دانش ترکیبی، همینطور مواجه شدم با دو سبک متفاوت به کارگیری آن که یکی به روش غیر فعال و از استاد به دانشجو و دیگری به روش ساخت گرایی و فعالیت دانشجو، به کار گرفته میشد. در اولی، استاد سعی میکرد تاریخ تحول مفهوم را بازگو کند یا کاربرد آن را بازگو کند و در دومی استاد، دانشجو را به بستر تاریخ تحول مفهوم میکشاند تا خودش کشف کند. او اجازه میداد اگر اعداد مختلط به دلیل حل معادلات درجه دوم با دلتای منفی حاصل شده، دانشجو خودش با آن معادله درگیر شود و به دلتای منفی برسد و فریاد برآورد که جواب ندارد. او از دانشجو میخواست ادامه دهد و با دلتای منفی همان عملیاتی را پیش ببرد که با مثبت! و فرصت مقابله با این حرف را برای دانشجویانش می ساخت و اظهار میگرد که جالب است که این اتفاق در تاریخ تحول مفهوم هم افتاده و افراد در مقابل داشتن ریشه دوم اعداد منفی همین مخالفت را کردند! و بعد اعداد مختلط، از همین درگیری ساخته میشد.
نمیخواهم بیش از این وارد کالبد شکافی جنبههای مختلف این دانش شوم که مجال آن هم نیست اما به این صورت، موارد مطالعه من ذهنم را پیش دانشی کشاندند که فراتر از اصول و مفاهیم دانش در یک رشته بود و آن تاریخچه، سیر تحول و دانستن ارتباطات میانرشتهای بود و یا همان دانش ترکیبی ریاضی که در نام گذاری آن از شولمن کمک گرفتهام که او نیز خود از شواب(۱۹۶۴) گرفته بود و کتابش درمورد دیسیپلین که در آن دو نوع دانش جوهری و ترکیبی را معرفی کرده بود. دانش ترکیبی، دانشی است که فکر میکنم نه تنها مدرسان ریاضی، که همه مدرسان همهی رشتهها باید آن را بدانند تا بتوانند مخاطب خود را دنبال مطلب بکشانند. حال آنکه در ساختار کنونی آموزش عالی، اغلب فقط به دانش جوهری که اصول و مفاهیم را در بر دارد، اکتفا میشود و حال سؤال این است که پس مدرسان آینده دانشگاه که خودشان در تدریسشان چنین امری را تجربه نکردهاند، چگونه میتوانند آن را به کار ببرند در تدریس آینده خود؟ همانطور که یکی از دانشجویان دکتری که استاد آینده است میگوید:
من با خودم فکر میکنم اگر بخوام درس جبر خطی را درس بدم یا مبانی ریاضیات را شاید نتونم خوب درس بدم چون خودم به شکل پایهای یاد نگرفتم. اصلاً نمیدونم اینها چی هستند. برای من یک سری موجودات فضایی هستند…..حتی در ریاضی عمومی، مثلاً من میتونم حد بگیرم و مشتق بگیرم، ریاضی عمومی میدونم اما مهم این نیست که من بتونم با اینها کار کنم یا اینها بدانم یا روش های آن را بدانم، مهم این است که بدانم این مطالب از کجا آمده؟ چرا آمده؟ چی داره می گه؟ چه کاربردی داره؟ بنابر این من، نه من نوعی، هر کس دیگری که میخواهد درس بدهد باید پایه خوبی در آن داشته باشد.
حالا من یک مؤلفه بسیار قوی دانش محتوایی-تربیتی را برایتان تبیین کردم. آیا شما در تدریس خود به آن توجه میکنید؟
منابع:
– Schwab, J. (1964). Structure of the disciplines. In G. W. Ford and L. Pugno (Eds.), The structure of knowledge and the curriculum. Skokie, IL: Rand McNally.
– Short, E. C. (2002). Knowledge and the educative functions of a university: designing the curriculum of higher education. Journal of Curriculum Studies. 34(2). 139-148.
– Shulman, L. S. (1986). Those who understand: Knowledge growth in teaching. Educational Researcher, 15(2). 4-14.
– Shulman, L. S. (1987). Knowledge and teaching: Foundations of the new reform. Harvard Educational Review, 57. 1-22.